

من که از پروردگارم دوست تر می دارمت
گرچه میداری مرا از دشمنانت دورتر
خون ما از دلبرانت چونکه رنگین تر نبود
میگذاری جان سپارم در دیاری دورتر
رهزنان چشم تو حالا که در خونخواهی اند
من چرا خون را فشانم در بلادی دورتر
می نوازم ساز هم ناقوس مرگ خویشتن
چون شقایق باز می رویم دو گامی دورتر
باری از اینها تو را شادی اگر حاصل شود
من تو را چشم انتظارم در جهانی دورتر
جاحل