

دیریست که ز یبایی من رو به زوال است چشمان من آکنده ی اندوه وصال است
می بوسمت هر بار به تکرارُ ___ تخیُّل سرمنشاء این عشق پر از خواب ُ خیال است
دوری زِ منُ قصه یِ تبدار ِ محالم احساس تو از من چه بجز رنج ُ ملال است؟!
تردید نشسته پس َ هر واژه ی معشوق مقصود سکوتت چه بجز جنگ ُ جدال است؟!
عاشق ولی ا ز عالم عصیان بگریزد با یا رکه هر شب رخ او ماهِ هلال است
تسلیم تو بودن غزلم اوجِ جلال است دستان تو را بوسه زدن عین کمال است
هر لحظه تو را در دل خود زمزمه کردم انگار که صیاد پی صید غزال است
تصویر لبت در غزلم نیست میسر و آغوش تو ای یار که از دور محال است
رحمی کنُ بگذر تو از این وادی حسرت عشق ِ منُ تو "جانِ دلم" ، تازه نهال است
جاحل